تصنیف زمستان با صدای شهرام ناظری


سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها
در گريبان است
كسي
سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه
جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه
ره تاريك و
لغزان
است
وگر
دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس
، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس
كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز
چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من !
اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا
بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت
گرم و سرت خوش باد
سلامم
را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم
من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم
من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه
از رومم ، نه از زنگم ، همان
بيرنگ
بيرنگم
بيا
بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا
! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي
گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من
امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه
مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ،
بامداد
آمد ؟
فريبت
مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا
! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و
قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به
تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا
! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت
را
نمي خواهند پاسخ گفت
هوا
دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها
ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان
اسكلتهاي بلور آجين
زمين
دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار
آلوده مهر و ماه
زمستان
است
چه غریب ماندی ای دل